پست هشتم
درد مـــــن چشمـــــانـــی بــــو د
کــه بــه مــن اشکــ ! هدیـــه میــــداد و بــه
دیگــــران چشمــــــــکــ ـ ـ ـــ !

هرکس به طریقی دل ما می شکند
اما تو خیلی خلاقیت به خرج دادی . . .

ببند در آن دلت را … که به روی همه باز است
یخ کردم …

حالا که رفته ای
حسابی که هوا را بی من نفس کشیدی
سر دو راهی که رسیدی، به چپ برو
به جهنم ختم می شود !

حالم به هم می خورد از کلمه های
“عزیزم” و “عشقم” ؛
من را همان “ببین” صدا کن…!

هر چقدر
عطـــرت را عوض کنی
باز هم تنـــت،
بوی کثیف خیـــانت را میدهد…
عزیز لعنـــتی ام…

محبت هایت را شمردم !
درست بود اما این عشقت را پس بگیر ، گوشه ندارد …

به بعضی ها هم باید با متانت خاصی گفت :
لطفا یه دهن برامون خفه شو …

فهمیدهام که نفرت هم مثل دیگر احساسات
مثل عشق ، قیمت دارد
تنفر را هم نباید خرج هر کسی کرد . . .

تمام زندگی ام را میدهم که برگردی
و همین که برگشتی بگویم:
“دیگر نمی خواهمت گــ ــمــ ــشــ ــو”








































